مقالات علوم انسانیمقالات ویژه اعضا

موضوع مقاله : فلسفه با کودکان

نویسنده : جانا مور لون

او مدیر مرکز فلسفه کودکان و دانشیار وابسته در دانشگاه واشنگتن است. او نویسنده کتاب کودک فلسفی (2012) ، سردبیر کتاب فلسفه و آموزش: معرفی فلسفه به جوانان (2012) و نویسنده مشترک کتاب فلسفه در آموزش: پرسش و گفتگو در مدارس (2016) است. آخرین کتاب او Seen and Not Heard: Why Children’s Voices Matter (2021)  ( دیده شده و شنیده نشده : چرا صدای کودکان مهم است ؟) است. . او در جزیره بینبرید ، واشنگتن زندگی می کند.

بچه ها فقط “عجیب ترین چیزها” را نمی گویند. بازیگوش و کاوشگرند ، آنها می توانند به عمیق ترین سوالات زندگی نزدیک شوند…

 

وقتی به کسی می گویم مرکزی را اداره می کنم که فلسفه را وارد زندگی کودکان می کند ، بیشتر اوقات با تعجب و گاهی اوقات شک و تردید  مواجه می شوم. کودکان چگونه می توانند فلسفه انجام دهند؟ آیا برای آنها خیلی سخت نیست؟ می خواهید چه کار کنید ، کانت را به مهد کودک ها بیاموزید؟ یا تا حدودی مشکوک تر ، چه نوع فلسفه ای را به آنها می آموزید؟

این واکنش ها قابل درک هستند ، زیرا ناشی از فرضیات بسیار رایج – در مورد کودکان و فلسفه است. نکته اساسی در کار ما در مرکز فلسفه کودکان در دانشگاه واشنگتن این اعتقاد است که باید اعتقادات مربوط به ظرفیت های محدود کودکان را به چالش بکشیم و درک خود را از ماهیت فلسفه و اینکه چه کسی توانایی درگیر کردن آن را دارد ، گسترش دهیم. همانطور که یک کودک هفت ساله گفت: “در فلسفه ، ما ذهن خود مان را رشد می دهیم.

بیشتر جلسات فلسفه ما با کودکان در مدارس ابتدایی دولتی است. هدف این است که کشف کنید که بچه ها در مورد چه موضوعاتی می خواهند فکر کنند ، و ایجاد بحث و تفکر در مورد این موضوعات. هرچند که من به عنوان مدرس فلسفه اینجوری تصور نمی کنم. هدف این نیست که به کودکان در مورد تاریخ فلسفه آموزش دهیم و  آنها را در استدلال های مطرح شده توسط فلاسفه حرفه ای آموزش دهیم.

پرسش از کودکان می تواند اصلی ترین فعالیت های فلسفی را تشکیل دهد: تأمل در معنای تجربیات و مفاهیم عادی به منظور توسعه درکی از جهان ، دیگران و خود آنها. وقتی از کودکان می پرسم که از چه سوالاتی تعجب می کنند ، پاسخ های آنها معمولاً شامل سوالاتی از جمله: چرا من اینجا هستم؟ من کی هستم؟ چرا نفرت در جهان وجود دارد؟ زمانی که بمیریم چه اتفاقی می افتد؟ چگونه راه درست زندگی را  بدانم؟ یکی از والدین به من گفت که دختر سه ساله اش مدام از او می پرسد: ‘مامان ، چرا روزها فقط می گذرد؟’

اگرچه بزرگسالان می دانند که کودکان خردسال متمایل به پرسیدن بسیاری از سوالات هستند ، اما ما معتقدیم که آنها بیش از حد نابالغ و ساده هستند که نمی توانند به طور جدی در موضوعات پیچیده تأمل کنند. ما کودکان را کنجکاو و پر از سوال توصیف می کنیم ، اما تصور می کنیم که آنها واقعاً ابعاد فلسفی سوالات بزرگتری را که مطرح می کنند درک نمی کنند.

اما ، اگر به گذشته بیندیشیم ، بسیاری از بزرگسالان به یاد می آورند که سوالات فلسفی آنها از کودکی آغاز شده است. در حقیقت ، برای بسیاری از ما ، کودکی دوره زندگی است که بیشترین زمان را با تعجب  و سوال می گذرانیم. علاقه بسیار زیادی از فیلسوفان حرفه ای در این زمینه از همان اشتیاق اولیه برای پرسش حاصل شد. بعضی از آنها تجربه شرکت در یک کلاس فلسفه یا خواندن یک متن فلسفی و شناختن سوالات مربوط به آنها را که از همان جوانی به آنها فکر می کردند توصیف می کنند.

هنگامی که دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه بودم ، شیفته سوالاتی که فرزندان خردسالم  می پرسیدند می شدم. . من شروع به فکر کردن درباره کودکی خودم و یادآوری افکار خودم درباره زندگی و مرگ ، معنای زندگی ، دوستی ، خوشبختی و خانواده کردم. یادم میاد که مثلاً شش یا هفت ساله بودم ، در رختخواب و آماده خواب بودم ، به مرگ فکر می کردم و این احتمال را داشتم که روزی دیگر به هیچ شکلی وجود نداشته باشم.  من فکر کردم چطور ممکن است که الان اینجا هستم ، و یک روز دیگر من دیگر وجود نخواهم داشت؟ این واقعیت که من روزی خواهم مرد ترسناک بود .

گفتگوهای من در طول سالها با فرزندان و والدین تأیید می کند که فقط  من در این سن این افکار را نداشتم.  ارسطو اظهار داشت که “همه انسانها ذاتاً برای فهمیدن تلاش می کنند”. در اوایل زندگی ، کودکان خردسال شروع به تلاش برای درک دنیای خود و درک روش کار می کنند.

در حدود چهار سالگی ، کودکان شروع به پرسیدن آنچه ما “سوالات چرا” می نامیم می کنند. چرا مردم برای افراد دیگر پست هستند؟ چرا باید به مدرسه برم؟ چرا سگ ها حرف نمی زنند؟

بسیاری از کودکان در دوره ابتدایی  درباره رازهای فلسفی زندگی صراحتا صحبت می کنند.   ، شب ها در رختخواب دراز می کشند  و درمورد سوالاتی  از این قبیل که آیا خدا وجود دارد ، چرا جهان رنگهایی را دارد ، ماهیت زمان ، آیا رویاها واقعی هستند ، چرا ما می میریم ، و چرا ما وجود داریم  فکر می کنند. یک بار ، در طی یک جلسه فلسفه که من آن را مدیریت می کردم ، یک کودک 10 ساله از من پرسید:

من می خواهم بدانم که چرا وقتی ما قرار است روزی بمیریم سخت کار می کنیم و نگران پول هستیم ، و وقتی بزرگ می شویم چه کار خواهیم کرد ، برای کار و غذا و سرپناه چه خواهیم کرد ، منظورم این است که چه فایده ای دارد؟ زنده بودن یعنی چه؟

کودکان با کنجکاوی در مورد جنبه هایی از جهان که اکثر بزرگسالان آن را مسلم می دانند ، یک ظرفیت ظاهری غریزی را برای تعمق در اساسی ترین عناصر زندگی و جامعه نشان می دهند. هنوز علیرغم آگاهی ما از اینکه کودکان تعجب می کنند و سوال می پرسند ، معنای عمیق تر آنچه که آنها برای گفتن دارند توسط بزرگسالان مرتباً کنار گذاشته می شود. ما در برابر سوالات  بزرگ یا ابراز افکار فلسفی کودکان با یادآوری در مورد با نمک بودن یا سرگرم کننده بودن آنها واکنش نشان می دهیم  با کنار زدن آنها (“او نمی فهمد چه می گوید”) ، یا با جدی نگرفتنشون..

بزرگسالان به طور کلی ظرفیتهای کودکان و بخصوص ظرفیتهای آنها برای فکر کردن به طور  جدی را دست کم می گیرند. برداشت ما از کودکان عمدتاً با پیش فرض های رشد و به ویژه با این عقیده است که کودکان از موجوداتی نسبتاً ناتوان در حال تبدیل شدن به بزرگسالانی با توانایی هستند.

کودکان در مرحله کامل شدن انسان هستند ، اما هنوز در آنجا نیستند. در مقابل ، بزرگسالان به عنوان یک انسان کامل درک می شوند. در نتیجه ، به گفته دانشمند شناختی آلیسون گوپنیک ، ما کودکان را به عنوان “بزرگسالان معیوب” می بینیم.

چرا ممکن است این باشد؟ برای اولین بار ، فرهنگ غربی به خودمختاری اعطا می کند ، که کودکان را در معرض آسیب قرار می دهد. البته کودکان خردسال نمی توانند کاملاً خودمختار باشند. به دلیل کوچکی ، آنها باید  چیزهای زیاد  و مهارت های متعددی یاد بگیرند  قبل از اینکه کنترل کامل زندگی شان را بدست آورند ،  به دلیل این وابستگی – جسمی ، مالی و عاطفی – کودکان در موقعیت وابستگی قرار دارند ، به عقاید و دیدگاه های آنها اهمیت کمی داده می شود.

مطمئناً  شکوفایی کودکان به بزرگسالان بستگی دارد و منطقی به نظر می رسد که بزرگسالان مسئولیت رفاه کودکان و رشد توانایی تصمیم گیری را به عهده بگیرند. با کمال تأسف که این احساس مسئولیت غالباً با کاهش ارزش ظرفیتهای تفکر مستقل کودکان همراه است. بین کمک به کودکان برای رشد  سالم و محافظت از آنها در برابر ظلم ، خشونت و مسئولیت هایی که برای آنها آماده نیستند و عدم درک دیدگاه های آنها تفاوت وجود دارد.

کودک بودن به معنای برخورد با یک متفکر متوسط ​​نیست. اما پذیرش این ایده که کودکان قادر به تفکر دقیق در مورد موضوعات انتزاعی هستند ، دشوار است.

فلسفه برای بسیاری از افراد موضوعی ناآشنا است. به عنوان مثال ، برخلاف کشورها در اروپا و آمریکای لاتین ، ایالات متحده قانونی ندارد که فلسفه را در برنامه درسی دبیرستان بگنجاند و منحصرا با مدارج پیشرفته و دانش تخصصی شناخته می شود. فلسفه شهرت ناخوشایندی دارد که موضوعی دشوار و باطنی است و برای بیشتر بزرگسالان غیرقابل درک و  دسترسی است ، چه رسد به کودکان.

بیشتر بزرگسالانی که تجربه ای از  فلسفه داشتند ، در دانشگاه با آن آشنا شدند. غالباً ، مردم هنگام شنیدن کار من ، تجربیات خود را در دوره های فلسفه دانشگاهی بازگو می کنند و از من می پرسند که چگونه ممکن است  فلسفه برای کودکان مناسب باشد. مطالعه فلسفه به عنوان یک دانشجوی دانشگاه به طور معمول شامل یادگیری در مورد استدلال هایی است که توسط فلاسفه کلاسیک و معاصر ارائه شده است ، و همچنین توسعه مهارت های مهم مرتبط: چگونگی ساختن یک بحث منسجم ، مغالطه های نقطه ای و سایر اشتباهات منطقی و استدلالی ، و پیش بینی و اعتراضات احتمالی به یک دیدگاه فلسفی را در نظر بگیرید.

این بدان معنا نیست که آنچه در فلسفه دانشگاهی ادامه دارد بی اهمیت است. در مطالعه متن های چالش برانگیز فلسفی ، کاوش در تاریخ ایده ها از طریق کار فیلسوفان بزرگ ، درک نظریه های پیچیده و یادگیری چگونگی توسعه استدلال های دقیق فلسفی ، ارزش زیادی پیدا می شود. اما این تمام فلسفه نیست. فلسفه به آنچه در کالج ها و دانشگاه ها می گذرد محدود نمی شود: قبل از این موسسات بوده و خارج از آنها زنده است.

سوالات فلسفی بخشی از انسان بودن است. چه کاری برای انجام دادن درست است؟ چرا مردم باید بمیرند؟ آیا این شخص واقعاً دوست من است؟ وقتی به چنین سوالاتی فکر می کنیم ، در حال انجام فلسفه ، شرکت در سنتی هستیم که هزاران سال وجود داشته است. بیشتر بزرگسالانی که در مورد سوالات فلسفی تأمل می کنند ، فیلسوف حرفه ای نیستند ، اما این باعث نمی شود که آنها از تحقیق فلسفی رد شوند.

به همین ترتیب ، این واقعیت که کودکان در فلسفه مبتدی  هستند ، به این معنی نیست که آنها اصلاً فلسفه نمی دانند. اگرچه کودکان کم سن و سال از طریق خواندن متون فلسفی یا نوشتن مقالات یا کسب مدرک به کاوش فلسفی نمی پردازند ، اما می توانند در این رشته شرکت کنند.

ما به جای آموزش فلسفه ، سعی می کنیم با ایجاد فضایی برای کودکان ، فلسفه را با آنها انجام دهیم تا سوالات مورد علاقه آنها را بررسی کند.سوالات  و ایده های مهم فلسفی – موضوعاتی مانند معنای سعادت ، عدالت و انصاف ، رابطه بین آزادی و اجتماع ، طبیعت زیبایی و بسیاری از امور دیگر – نه تنها از آثار فیلسوفان کلاسیک و معاصر ، بلکه از کتاب های تصویری و سایر ادبیات ، هنر و موسیقی کودکان ، فیلم ، بازی ها و فعالیت ها و بسیاری از فعالیت های معمولی که هر روز انجام می دهیم نشات میگیرد.

در طی همه گیری ،  سوالاتی در مورد مرگ و میر به طور مکرر مطرح شده است.

سپس از بچه ها می پرسم: «این چه سوالاتی شما را به تعجب وا می دارد؟» دانش آموزان کمی وقت را صرف تأمل و طرح سوالات  فلسفی می کنند ، گاهی اوقات در گروه های کوچک. هنگامی که آنها سوالاتشون را به اشتراک گذاشتند ، آنها به طور کلی رأی می دهند که کدام یک از سوالات مورد بررسی قرار بگیرد سپس بچه ها قسمت بیشتری از  جلسه فلسفه را با بحث درباره این سوالات می گذرانند.

در طی همه گیری کرونا  ، سوالات در مورد مرگ و میر به طور مکرر مطرح شده است. در گفتگوی آنلاین بهار گذشته با  دانش آموزان کلاس چهارم ، ما در حال بحث در مورد این بودیم که آیا می توانید همزمان خوشحال و ناراحت باشید. بیشتر دانش آموزان پاسخ مثبت دادند و ما با هم سوال کردیم که آیا شما می توانید بدون هیچ اندوهی کاملاً خوشحال باشید؟ یکی از دانش آموزان ، که من او را آوا صدا می کنم ، گفت:

قبول دارم که می توانید همزمان شاد و غمگین باشید. حتی اگر غم و شادی را مخالف یکدیگر بدانیم ، اما گاهی اوقات می توان آنها را کنار هم قرار داد. این معمولاً لحظاتی است که در زندگی احساس خوشبختی می کنید و سپس می فهمید که زندگی شما برای همیشه دوام نخواهد داشت. شاید مدتها طول بکشد ، من فقط نه ساله هستم و مدت زمان زیادی را در پیش دارم ، اما هنوز هم می خواهم در زندگی بمانم و می دانم که نمی توانم.

طبق نظر آوا  ، : “لحظاتی که در زندگی احساس خوشبختی می کنید و سپس می فهمید که زندگی شما برای همیشه دوام نخواهد داشت.” احساس شادی بی حد و حصر این یادآوری را با خود به همراه می آورد که زندگی به پایان خواهد رسید ، و هر آنچه که تجربه می کنیم زودگذر است.”

سخنان آوا بیان قدرتمند و تکان دهنده ای از آسیب وضعیت انسانی است: ما فانی هستیم و روزی زندگی ما پایان می یابد. من از همان زمان در مورد اظهار نظر او و در مورد راه هایی که به نظر می رسد کودکان تا حدی با این واقعیت که مرگ و میر در قلب وجود ما قرار دارد روبرو می شوند ، فکر کردم ، به طوری که زندگی ما دارای چیزی است که فیلسوف ساموئل شفلر آن را “کمبود زمانی” می نامد. ما می دانیم که روزهایمان به شماره افتاده است و زندگی می کنیم. در واقع ، ممکن است نتیجه بگیریم که فانی بودن احتمالاً اساسی ترین عنصر معنای انسان بودن است.

. مفهوم مرگ برای کودکان بسیار قدرتمند است زیرا در آن زمان است که ما ابتدا آگاه می شویم که زندگی محدود است. در پایان زندگی ، واقعیت مجاورت مرگ ما را به ارزیابی نحوه زندگی خودمان سوق می دهد. در این بین ، ما درگیر خواسته ها و ریتم های زندگی می شویم و به نظر نمی رسد که وقت زیادی را صرف در نظر گرفتن معنای مرگ کنیم ، مگر اینکه کسی را از دست بدهیم.

اما آگاهی از مرگ ، هرچند ناراحت کننده و دردناک باشد ، می تواند به ما کمک کند تا ارزش زندگی را ارزیابی کنیم و به زندگی خود عمق و معنای بیشتری بدهیم. همانطور که شاعر والاس استیونز گفت: “مرگ مادر زیبایی است.”

در این نوع مکالمات ، نقاط قوتی که کودکان در کاوش فلسفی به وجود می آورند و به ویژه تمایل و توانایی آنها در رویکرد صریح و تخیل به این سوالات ، من را تحت تأثیر قرار می دهد. اگرچه تفکر فلسفی اولیه کودکان نشان دهنده تازه بودن آنها در عمل است ، اما این  همچنین به تصور طیف وسیعی از راه حل های ممکن منجر می شود.

‘از آنجا که بزرگسالان در مورد واقعی و غیر واقعی بودن چیزهای زیادی می دانند ، تصورات کمتری درباره احتمالات دارند

برای کودکان ، فلسفه یک کار کاملاً تخیلی و بازیگوشانه است. آنها چیزی را که گاهی اوقات “ذهن مبتدی” نامیده می شود ، روشی برای نزدیک شدن به تجربه با یک دیدگاه تازه و پذیرا به نمایش می گذارند. نویسنده ، جان بانویل ، از کودکی به عنوان “وضعیت حیرت مداوم و مکرر” یاد می کند که در آن “در هر لحظه دیگر [کودک] با اتفاق جدید و خارق العاده ای روبرو می شود”.

کودکان تمایل دارند با طیف وسیعی از ایده ها و فکرها سرگرم شوند، برخی از بزرگسالان تصور می کنند که چنین تصوراتی دور از ذهن و در خور توجه نیست. در حقیقت ، تحقیقات تأیید می کند که از آنجا که کودکان انتظارات در مورد نحوه کار را کمتر متحمل می شوند ، در برخی از زمینه ها ، متفکران انعطاف پذیرتر و در حل کردن مشکلات بهتر از بزرگسالان هستند.

هرچه از کودکی دور می شویم و  بزرگ می شویم ،  تفکرات ما کمتر باز می شوند و با باورهای جا افتاده محدود می شوند.

مکالمات فلسفی با کودکان فرصتی را برای درک تفاوت تعامل بین بزرگسالان و کودکان به وجود می آورد ، از نوع معمول بزرگسالان به عنوان معلم یا نویسنده ، و کودک به عنوان دانش آموز یا وابسته. از آنجا که سوالات فلسفی از مواردی نیست که بتوان پاسخ قاطع و قطعی برای آنها داشت ، بزرگسالان نیازی نیست که حتما ” همه چی دان ” باشید.

درعوض ، ما می توانیم با جستجوی سوالات که برای همه ما مهم و گیج کننده است ، و درک تجربه ها و چشم اندازهای مختلفی که هر یک از ما در بحث های خود داریم ، به جستجوی مشترک بپردازیم تا بعد فلسفی زندگی انسان را بهتر درک کنیم.

وقتی  ما بزرگسالان واقعاً به کودکان گوش می دهیم ، می توانیم از آنها یاد بگیریم

پذیرفتن کودکان به عنوان متفکران فلسفی به خودی خود این فرصت را به آنها می دهد ، به گونه ای متفاوت ، خود را به عنوان متفکران مستقل با ارزش  بدانند. یک کودک 10 ساله اخیراً درباره فلسفه اظهار نظر کرده است: “من دوست دارم صدایم را ارزش بگذارند.” این نوع مبادلات باعث شناخت دیدگاه های منحصر به فرد و مهم کودکان می شود.

وقتی بزرگسالان واقعاً به کودکان گوش می دهند ، وقتی تعاملات ما با آنها متقابل است ، این پیش فرض های ما درباره توانایی ها و محدودیت های کودکان را به چالش می کشد. دیدگاه های متمایز آنها برای ما بیشتر در دسترس است ، ما می توانیم بدون تعصب سخنان آنها را بپذیریم و از آنها یاد بگیریم.

به عنوان مثال ، وقتی در معنای کودکی تأمل می کنم ، اظهارات یک کودک 10 ساله را به یاد می آورم:

وقتی به آن فکر می کنید ، دوران کودکی و بزرگسالی فقط ایده هایی است که مردم به آن فکر می کنند و سپس آنها برای ایجاد چیزی که واقعی نیست ، محدودیت هایی را برای این نام ها ایجاد می کنند. در واقع چیزی به عنوان ‘کودک بودن’ یا ‘بزرگسال بودن’ وجود ندارد. آنها فقط برچسب هستند. ما همه مردم هستیم.

این کودک سوال پرسید  که آیا کودکی اصلاً خارج از ساخت و سازهای بشر وجود دارد یا خیر ، این پیشنهاد نشان می دهد تمایزی که ما بین کودکان و بزرگسالان ایجاد می کنیم تصنعی است. یعنی مبتنی بر یک راحتی ، روشی برای سازماندهی زندگی (به عنوان مثال ، شما باید 18 ساله باشید تا رأی دهید) و نه بر اساس یک حقیقت عینی. این نظر باعث شد من در مورد نحوه طبقه بندی کودکان و چگونگی تفکر آنها در مورد کودکی و معنای آن فکر کنم. به هر حال ، آنها در این تجربه غوطه ور شده اند ، در حالی که من فقط می توانم سعی کنم به یاد داشته باشم که کودک بودن چگونه بود.

در طول سالها ، من مرتباً از بعضی از سوالات فلسفی که با کودکان کاوش کرده ام  الهام می گرفتم،که در مورد نظرات خودم تجدید نظر کنم. به عنوان مثال گفتگو با برخی از کودکان دبستانی ، این دیدگاه را پذیرفته است که دوستی لزوما یک رابطه متقابل است. ارسطو ادعا می کند که ویژگی اصلی تعریف دوستی ، مراقبت و توجه متقابل یا همان چیزی است که وی آن را “حسن نیت” می نامد: دوستی متقابل است. اکثر فلاسفه موافق هستند. به همین ترتیب ، بسیاری از تحقیقات در این زمینه فرض می کنند که متقابل بودن در یک رابطه اساسی است تا یک رابطه دوستی نامیده شود.

اما در گفتگویی درباره دوستی ، گروهی از بچه های 11 ساله اختلاف نظر داشتند. آنها انعکاس دادند که گاهی اوقات یک نفر رابطه را دوستی نمی نامد و شخص دیگر آن را دوستانه نمی داند ، اما ممکن است این دو نفر ایده های متفاوتی از معنای دوست بودن داشته باشند. یک دانش آموز گفت که بعضی اوقات افرادی هستند که با شما به عنوان یک دوست رفتار نمی کنند ، اما این به این معنی نیست که این دوستی وجود ندارد. آنها همچنین خاطر نشان کردند که در یک رابطه می تواند دوره هایی وجود داشته باشد که چندان متقابل نباشد ، زمانی که یکی از دوستان  بیشتر از دیگری نیاز داشته باشد و هزینه کمتری بدهد آنها گفتند برخی از دوستی ها ممکن است در بیشتر اوقات کمتر از دو طرفه باشد ، اما ما همچنان رابطه را به عنوان یک دوستی توصیف می کنیم. دیگران خاطر نشان کردند که روابط دوستانه زمان می برد و گاهی اوقات زمان برای دو نفر در یک رابطه متفاوت است.

من متوجه شده ام که افکار و مشاهدات کودکان در مورد دوستی بسیار بصیرانه است زیرا ، به نظر من ، دوستی در زندگی آنها بسیار مهم است. به خصوص هنگامی که مدرسه را شروع می کنند ، کودکان بیشتر ساعتهای بیداری خود را با همسالان خود می گذرانند ، بسیار بیشتر از بزرگسالان. یادگیری چگونگی ایجاد و تداوم دوستی یکی از وظایف اصلی دوران کودکی است و ایده های کودکان در مورد دوستی می تواند از راه های ارزشمندی به درک جمعی ما کمک کند.

کودکان چیزهای زیادی برای ارائه دارند. اگر بتوانیم به آنها پاسخ دهیم ، بدون اینکه به آنها  فقط به چشم کودک نگاه کنیم” ، می توانیم مبادلات متقابلی را تقویت کنیم که این پتانسیل هم برای بزرگتر کردن دیدگاه های ما و هم برای تعمیق روابط ما با کودکان در زندگی ما باشد. افکار آنها می تواند به ما یادآوری کند که ما چگونه از کودکی دنیا را می دیدیم و به ما امکان دسترسی به ایده های آنها را می داد.  فیلسوف گرت ماتیوز گفت ، “فرض خودکار برتری بزرگسالان در دانش و تجربه” را کنار بگذاریم و با آگاهی از اینکه ممکن است چیزی داشته باشیم ، به برخوردهای خود با آنها نزدیک شویم. از آنها یاد بگیریم.

انجام فلسفه با کودکان ، بزرگسالان را به برقراری ارتباط با ظرفیتهای ویژه موجود در کودکی – سوالات و کنجکاوی ، آگاهی و تخیل پر جنب و جوش و احساس بی حد و حصر ممکن – دعوت می کند و بنابراین جهان فلسفی خود را زنده  می کنیم و گسترش می دهیم.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا