اگر یک چیز در زندگی قطعی باشد، اینه که زندگی پر از عدم اطمینان است. و به دلیل این عدم اطمینان، تقریباً غیرممکنه که از خود نپرسید، “چه می شود اگر؟” گاه و بیگاه. اگر دنبال قلبم باشم چه می شود؟ اگر آن پیشنهاد شغلی را بپذیرم چه می شود؟ اگر هرگز منطقه امن خودم را ترک نکردم چی؟ اگر به دنبال رویاهایم بروم چی؟ این تردیدها معمولاً زمانی پدید میآیند که در موقعیتی نه چندان ایدهآل قرار میگیرید که در نهایت باعث میشود هر تصمیمی که تا آن مرحله گرفتهاید یک فاجعه به نظر برسد. این یک موضوع سخت و غیر جذابه که باید با آن برخورد کرد و یک موضوع دشوار است که به درستی روی صفحه نمایش داده شود بدون اینکه در جاده ای از کلیشه ها قدم بگذارید.
اگرچه این فیلم کاملاً دلنشین و خندهدار است، اما در نظر گرفتن آن بهعنوان یک کمدی رمانتیک به نظر درست نیست. بله، عاشقانه وجود دارد، بله، کمدی وجود دارد، اما برچسب زدن به یک فیلم به طور خودکار مفاهیم و انتظارات خاصی را نسبت می دهد.
این فیلم به کارگردانی دیو فرانکو، آلی (با بازی آلیسون بری) را دنبال میکند که یک مجری برنامه تلویزیونیه که رئالیتی شو جزیره دسر را می سازد.او فیلمبرداری را به پایان می رساند و آماده است تا روی قسمت های جدید در گوشه و کنار تمرکز کند، اما وقتی نمایش به طور شگفت انگیزی لغو می شود، کار او متوقف می شود. اگرچه او آن را اعتراف نمی کند اما لغو برنامه کمی آرامش بخش بود. رئالیتی شو هرگز مقصدی نبود که او در ذهن داشت، زیرا او قصد داشت مستندساز باشد، اما در این صنعت بود که در وهله اول زادگاه و عزیزانش را ترک کرد. با اینکه چیزی برای از دست دادن یا به دست آوردن واقعاً نداشته باشد، آلی تصمیم می گیرد که به زادگاهش برگردد
آلی بلافاصله پس از بازگشت به لیونورث، واشنگتن (شهری به قدری جذاب که حتی مکدونالدز و مترو شبیه کلبههای چوبی روستایی به نظر میرسند)، به یک بار محلی میرود. او ابتدا از دیدن شان (جی الیس)، دوست پسر سابق یک دهه پیشش وحشت می کند. این یک انفجار کاملاً سورئال از گذشته است که هیچکدام از آنها آمدن آن را ندیدند، اما بلافاصله مشخص میشود که هر دو نمیتوانند از این اتفاق خوشحال باشند.
رابطه بین بری و الیس قابل لمس است و راحتی آنها با یکدیگر نشان دهنده گذشته صمیمی شخصیت هایشان است. آنها روز و شب را در نوستالژی غوطه ور می کنند و به یاد آدم های عجیب و غریبی می پردازند که با آنها بزرگ شده اند. بعد از ساعتها صحبت تا طلوع خورشید و لذت بردن از طبیعت در مقابلشان ، شان آلی را به خانه میفرستد. آنها هم را می بوسند و الی او را به داخل دعوت می کند،
فیلم زمانی شروع میشود که روز بعد آلی بدون دعوت به خانه شان میرود او کسی بود که تصمیم گرفت این رابطه را ترک کند تا بتواند حرفه اش را در کالیفرنیا دنبال کند.. جوآن (اولگا مردیز) مادر شان از دیدن الی به زندگی شان هیجان زده می شود. و اینجاست که متوجه میشویم چرا شان اینقدر عجیب رفتار میکند: او با زنی به نام کسیدی (با بازی درخشان کیرسی کلمونز) نامزد کرده و آنها در واقع آخر هفته ازدواج میکنند.
یکی از چیزهای جذاب در مورد Somebody I Used To Know، نحوه نگارش پویا شخصیت کسیدی و آلی است. آنها تمام چمدانهای آشفتهشان را خیلی سریع روی میز میگذارند و میگویند که هر دو نسبت به یک پسر احساس دارند. این نه تنها آنها را به هم پیوند می دهد، بلکه باعث ایجاد حس احترام بین دو نفر می شود که در غیر این صورت باید از یکدیگر متنفر باشند. به راحتی می توان دو نفر را در مقابل هم قرار داد (مخصوصاً دو زن در مقابل یک مرد) برای خنده و تنش آسان، اما فرانکو و بری از این ترفند در نویسندگی و کارگردانی چشم پوشی می کنند.
در نهایت اگر به دنبال یک کمدی عاشقانه و سرگرمکننده هستید، میتوانید این فیلم را تماشا کنید . اگرچه ممکنه داستان آن کاملاً قابل بررسی دقیقتر نباشد، اما موضوعی واقعاً جالب است و فرانکو و بری معمولاً در تلاش خود برای روایت داستانی پیچیده در ژانر رام-کام موفق میشوند و همینطور بازیگران فوقالعاده هستند